حسینیه گردان تخریب
بسم الله الرحمن الرحیم
مسابقه تمام شد . ساعت 3:34 دقیقه ی صبح دوشنبه 6 فروردین 1386 است . باز به خود می گویم : آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟ خیلی می خواستم هر چه در دل داشتم در عمق جان کاغذ بسرایم و دلنوشته هایم را بر دیوار سیاه سکوت بخراشم . خیلی.خیلی ..از وقتی که از کربلا برگشتم ...وقتی که کربلای ایران نمک گیرم کرد...نبردی غریب بر عقل و شهوت دیرینه ام نمایان شد . خدایا چه بگویم ؟ زبان در نشیمنگاه خود می لرزد و تاب نگاشتن بر صفحه ی دل را ندارد .. چه بگویم؟
آب وضو بر دیدگان جاری می کنم و نماز حاجت بر قبله ی جانان .. آری! گویند یاد او برکت دل می شود هنوز ..
نوشتن بی وضو و نماز را هدر دادن وقت شمردم. نمی دانم چرا؟!..شاید برای اینکه نوشته ی اول و آخرم از این صحنه باشد .پس باید به نیروی وضو برکتش داد.
زمزمه ی مناجات امیرالمومنین رو چاشنی احساسم می کنم و شروع می کنم به بسم الله ...جدا یاد تو غوغا می کند؟ پس غوغا کن !
جمعی در ورودی آنجا ایستاده اند .
به روی دیوار نوشته است : ......؟؟
آنجا... آنجا حاصل پژواک نقطه ی بسم الله اهل ولاست .
جمعی در ورودی آن ایستاده اند .
جمعی در انتظار اذن دخول ایستاده اند .
به گمانم نیمه ی شب از ره آمده . .
آغاز وقت تنعم نمودن است ..
درهای آسمان گشوده به خلق است ای مردمان....
رزق شما در حال قسمت است.
جمعی در انتظار اذن دخول ایستاده اند
تو بیا.... تو بیا...تو..تو..تو...نه تو نیا....!
اکنون نوبت توست...
اینجا مگر کجاست ؟
جمعی درورودی آن ایستاده اند .
تو انتخاب شدی بسلامت برادرم.
جمعی به خواب و گروهی مشغول به خواب کردن خواب !
از آسمان بروی زمین سایه رفته است . شرق تا غرب...غرب تا شرق...همه در پرده ای سیاه
در پشت پرده چیست؟ خداوند عالم است !
بال ملک به روی فلک فرش بسته است . اینجا همان ورودی معراج سینه هاست .
اینجا کجاست ؟
جمعی در ورودی آن ایستاده اند .
چشمم به چشم کسی روی کرده است .
آ....ی بچه ها ! اینجا همان ورودی معراج سینه هاست .
آن سینه ها که گلش بوی مرتضی دارد .
اینجا کجاست که بر در آن نقش بسته است..یا حسین فرماندهی از آن توست !
آهسته بر دل آن پای می نهم . آهسته تر...فاخلع نعلیک...انک بالواد المقدس طوی !
آرامم..آرام...ای خاک پاک ..شرمنده بر سرتو پای می نهم .
ذکرت قبول...تسبیح تو دل من را ربوده است : (".شکر خدا که بر سر من پای زائر است ." )
رفتم جلو...گویا کویر دستش به دست خدا حلقه کرده است .
رفتم جلو...فانوس...فانوس...فانوس....جاده چه پرنور گشته است !
اینجا کجاست؟ رفتم جلو...اینجا کجاست؟
سقف حسینیه بالاست تا خدا...از زیر سقف آن ستاره زیبا چه چیدنی است!
فانوسها در گرد این حسینیه غوغا کرده اند..
دست در درست هم... راه تا عرش خدا باز کرده اند.
اینجا کجاست؟ حسینیه ی عاشقان حق
اینجا همان خلوتگه مردان بی ادعاست
اینجا تمام جهان جمع گشته است
مشغول تماشای رقص عشق
چشم ملائکه مبهوت گشته است
اینجا همان ورودی معراج عاشقان
اینجا همان ورودی ایوان کربلاست
به یاد زمانی که در حسینیه گردان تخریب ، قدمهایمان به جای پای شهیدان تبرک یافت .